غزل مناجات با خداوند رحمان
بیکستـرین عـبد تـوأم از روسـیاهی بنـگـر تـو دسـت خـالـی من یا الـهـی بـاشد سـلاح ما هـمـین اشک بصرها شکـر خـدا دارم بـرای خـود سـلاحی «شرمندگی سودی ندارد» اشتباه است شرمندگان را تو خودت پشت و پناهی تا که صدایت میزنـم یا ربـّی العـفـو باران رحـمت میفـرستی این نواحی من معصیت از روی لجبازی نکردم از حال زار من هـمیشه خود گـواهی کـارم گـدایـی؛ کـار تـو بخـشـیـدن مـا مثل هـمیشه بر فـقـیـران کن نـگـاهی با اینکه بار معـصیت پـشـتم شکـسته دلتنگت هستم نیـمه شبها گـاه گـاهی امـشب بـیـا کـربـبـلا مـهـمانـمـان کن بر مـا بـده بـرگ و بـرات کـربـلایـی |